مفاهيم اصلي و كليات
تحقیق و تتبع در علوم، مستلزم تنویر حدود و ثغور مباحث است. در علوم انسانی، ضرورت تنویر حوزه مباحث و تعیین جایگاه هر مفهوم در مجموعه مباحث مرتبط دو چندان است. اما در حوزه حقوق به عنوان عصاره علوم انسانی و یکی از علوم کاربردی، تنویر مفاهیم و تعیین جایگاه هر مفهوم در دایره علم حقوق از اهمیت صدچندان برخوردار است. نمی توان به بررسی و تحلیل یک مفهوم در حقوق پرداخت بدون آنکه معنای آن و جایگاه آن در مجموعه مطالعات حقوق و مقررات موضوعه مشخص باشد.
ضرورت ارائه تعریف و تعیین حدود و ثغور مفاهیم در تمامی حوزه های حقوق از اهمیت بسزایی برخوردار است. در برخی حوزه ها مانند حقوق جزا که با تمامیت جسمانی و بعضا شرافت و کرامت انسانی سرورکار دارد، لزوم تعریف مفاهیم بسایر مهم تر است.
تعریف مفاهیم مرتبط با موضوع، تعریف جایگاه . عناصر هر تعریف برای موضوض مورد مطالعه در این پایان نامه، در این فصل مورد مطالعه قرار می گیرد.
مبحث اول: مفهوم دولت در حقوق بین الملل
حقوق بین الملل فرع بر روابط بین الملل است و به عبارت دیگر، همانطور که حقوق در حوزه داخلی، دانش بررسی و قاعده گذاری روابط انسانی است، حقوق در حوزه بین الملل، دانش بررسی و قاعده گذاری روابط بین المللی است.[1] در حقوق داخلی بازیگر اصلی روابط اجتماعی فرد انسانی است اما در حقوق بین الملل بازیگر رئابط بین المللی، دولت است.
واژه دولت یکی از پیچیده ترین مفاهیم مطرح شده در علم سیاست است به طوری که دیدگاه های گوناگون و بسیار متنوعی پیرامون آن وجود دارد. برخی آن را مقدس می شمارند و گروهی نیز به طور کلی فایده وجودی آن را نفی می کنند. با وجود این، باید گفت که امروزه دولت پدیده ای است که وجودش را در همه جا می توان احساس کرد. به عبارت دیگر، امروزه همه ابعاد زندگی انسان تحت تاثیر پدیده ای به نام دولت قرار دارد.
همانطور که گفته شد، دانش حقوق بین الملل دانشی است که بر عملکرد واحدهای بازیگر در حوزه روابط بین الملل حکومت می کند و هم تابعن و هم متبوعان آن، واحد هستند. از این رو، برخلاف حقوق داخلی که یک نظام متکامل است که دارای قدرت مرکزی جهت و ضع قاعده، اجرا و تضمین اجرای آن است، در حقوق بین الملل قانون گذار فرادستی وجود ندارد تا بتواند قاعده گذاری الزام آوری برای همه متبوعان صورت داده و اجرای آن را تضمین نماید[2] بلکه هم قانون گذاران و هم مجریان آن و هم تابعان آن واحد هستند که همانا دولت ها می باشند.
از این رو، نمی توان حقوق بین الملل را به سان حقوق داخلی یک کل شکل یافته در نظر گرفت بلکه از آنجایی که اصولا رفتار دولت ها است که حقوق بین الملل را شکل می دهد[3] لذا جهت شناسایی حقوق بین الملل و تحولات آن، مرجع اصلی ما همانا رفتار دولت ها می باشد که طبعا قابل تحول و تغییر است. با این وصف، حقوق بین الملل یک مجموعه پویا است که هر زمان با تغییر رفتار بازیگران ممکن است تغییر نماید اما در راستای این تحول، دولت های بازیگر فهمیدند که لزوم پایبندی دائمی جهت تضمین همزیستی مسالم آمیز امری اجتناب ناپذیر است از اینرو مجموعه قواعدی را شکل دادند تا بتوانند مبتنی بر آن یک زیست مشترک بین المللی سالم و امن را تامین نمایند.
با عنایت به مطالب فوق، در اصل و اساس، این دانش روابط بین الملل است که ما را به حقوق بین الملل رهنمون می شود و تمام مسائل مطروحه در حقوق بین الملل پایه و مبنا، عملکرد واقعی دولت ها است. برای مثال، مفهوم دفاع مشروع و ظهور مفهوم دفاع پیشدستانه و پیشگیرانه، یا ظهور مفهوم مسئولیت حمایت، نفاهیمی هستند که در تکامل روابط بین الملل وارد عرصه های حقوقی شدند و بعضا، خلاف حقوق بین الملل موجود هم می باشند.
مفهو.م دولت و تعریف مفهومی و عناصر آن هم از این عرصه عقب نمانده است. از این رو، مرجع اصلی در تعریف دولت و تنویر مفهوم آن نیز همان کردار دولت ها است.
گفتار اول: مفهوم دولت
بحث از تعریف دولت و شناخت مفهوم آن یک بحث تاریخی دنباله دار است. عمیق ترین کوشش های فکری در خصوص مفهوم دولت در آلمان قرن نوزدهم صورت گرفت. البته فرایند چنین کوششی در علوم سیاسی بی سابقه نبود و ابتدا در سنت فلسفه سیاسی قدیم آغاز شد.[4]
اصولا فهم حقوق بین الملل در یک پویش تاریخی قابل تصور است و جدا از بنیان های تاریخی این دسته از قواعد، فهم قواعد موجود تقریبا ناممکن است.[5] درباره تاریخ مفهوم دولت، علوم سیاسی، دولت شهر یونانی را نخستین شکل دولت می داند که خصوصیات آن به دولت مدرن انتقال یافته است.[6] چنین فرایندی در مفهوم تحول دولت کمک کرده است که بتوان برخی شباهت های صوری را در این دو مفهوم یافت. با این حال و به رغم انتقال خصوصیات دولت شهر یونان به دولت مدرن، نمی توان مفهوم دولت مدرن را با مفهوم دولت شهر یونان یکسان دانست. یک تعریف جامع از دولت بیان می دارد که، دولت بر خلاف گروه های داخلی دارای بیشترین میزان سلطه بر منابع و وسایل اجبار است ودر عین حال دولت صرف دستگاه زور وقدرت نیست.
تا قبل از سده شانزدهم میلادی واژه دولت Status در خصوص وضع کشور یا حاکمی خاص، خواه پاپ یا امپراطور، کاربرد داشت و به مفهوم مقام و جایگاه، وضعیت و موقعیت و همچنین به نفس ثبات و تداوم و هم به لوازم استقرار و ثبات وضعیت دلالت داشت. کاربرد همه این معانی در خصوص حکام صحیح بود؛ یعنی، State در ریشه یونانی برابر با مقام و جایگاه حاکمی بود که وضعیت و موقعیتبرتر و ثابت و بادوامی داشت که خود تامینکننده نظم و رفاه جامعه بود.[7]
اما از سده شانزدهم تاکنون، دولت عبارت بوده است از آن موقعیت و مقامی که برخاسته از جامعه است و دیگر به شخص حاکم وابسته نیست و هدف از وجود آن هم برقراری نظم و رفاه است و در واقع همان جامعه سیاسی است.[8]
لینک بالا اشتباه است
:: بازدید از این مطلب : 582
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0